" ابر سیاه "

نوشته هایم ، نقاشی هایم ، طراحی هایم ، عکس هایم ، موسیقی هایم و ...

" ابر سیاه "

نوشته هایم ، نقاشی هایم ، طراحی هایم ، عکس هایم ، موسیقی هایم و ...

" ابر سیاه "

۲۷ مطلب با موضوع «-------------- نوشته هایم -------------- :: سیاهنامه ی " ابر سیاه "» ثبت شده است

_ تئوری لبخند _


انسانها میخواهند که به آنها لبخند بزنی ...
میخواهند که همیشه بهترین برده ی آنها باشی ...
میخواهند که همیشه رضایت آنها را جلب کنی ...
_
_
تا ...
راحت تر بر تو مسلط شوند ...
تا هیچ گاه در مقابل رفتارشان خطری وجود نداشته باشد ...
تا بتوانند هر گاه که خواستند تورا تخریب کنند و هر طور که میخواهند بسازند ...
_
_
اما تو ...
هیچ گاه از خط ِ قرمزهای ِ افکار و عقایدت عبور نکن ...
_
لبخند را در لب هایت خفه کن ، گوش هایت را بگیر ،
و بدون ِ آسیب زدن به آنها ، " تخریبشان " کن ...
...
...
...
...
...
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
بخشی از تئوری _ لبخند _
...
...
...
...
...



انسانها میخواهند تو را در مقابل عقاید ِ خود به زانو در آورند ...
اگر نخواهی به آنها دست بدهی ، تصمیم میگیرند فرهنگ ِ خود را بر تو قالب کنند ...
کافیست خلاف ِ عقاید ِ آنها فکر و رفتار کنی ، آنگاه به گونه ای با تو رفتار میکنند که احساس ِ احمق بودن به تو دست دهد ...

""" آنها اصلا به این فکر نمیکنند که تو ، به چه اعتقاد داری ...
چون به هر چه که اعتقاد داشته باشی ، غلط است ... """

تو را مجبور به گوشه گیری میکنند ...
ترک میشوی،طرد میشوی و در جامعه ی آنها با نیشخند پذیرایی میشوی ...
نیش و کنایه هاشان دائم در ذهنت تردد میکند ...

تو همچنان مقاومت میکنی ...
و آنها سعی میکنند از دید ِ جامعه نسبت به تو سوء استفاده کنند ...
میدانم ... احمق جلوه شدن ، حس ِ خوبی ندارد ...

ضربه های روحی شدید میشود ...
دست ِ آخر تنهای ِ تنها میشوی و میفهمی که عقایدت همه چیز را خراب کرده است ...
با رفتنشان کمی به مغزت استراحت میدهی ...

اما اینگونه نخواهد ماند ...
آنها از مسیرهای دیگر ، در مقابلت اقدام میکنند ...

"" مگر میشود که بگذارند کسی در اطراف ِ آنها ، عقایدی بر خلاف ِ عوام داشته باشد ""

تو را عاشق میکنند ، تا شهوتش چشم هایت را کور کند ...
به خود ، نیازمندت میکنند ...
همه ی وجودت را میگیرند ...
تا لحظه ای آرام و قرار نداشته باشی ...
عقایدشان را پُتک میکنند و مغزت را تخریب میکنند ...
قدرت تفکر را از تو میگیرند ...
و در آخر ...
"" استرس و اضطراب از " القای ِ بی کسی " ، همه چیز را برای تو به پایان میرساند """

هم اکنون تو هم ، همانندِ آنها و درکنار ِ دیگر فضولات ِ این جوی ِ روان،به تخریب ِ عقاید ِناهموار ِ قانون شکنان کمک میکنی ...

...
...
...
...
...

_ قانون شکنان ِ جامعه _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "

...
...
...
...
...

_ کیسه های زباله _


انسانها برای چشیدن ِ طعم ِ جسم ِ شما کمین میکنند ...
با ابزار لبخند به شما نزدیک میشوند ...
با ابزار مهربانی توجه شمارا به سوی خود جلب میکنند ...
با ابزار ِ عشق ، به شما حمله میکنند ...
با ابزارهای جنسی شما را تسخیر و در کنارِ خود نگه میدارند ...
اکنون شما ، یک کیسه زباله ی مصرف شده هستید ...

از شما دوری میکند ...
شما با ابزار ِ التماس ، سعی در ماندن در کنار او میکنید ...
جسم و جنسیت ِ خود برای نگه داشتنش ، صرف میکنید ...
او باز نمیگردد ، با ابزارِ خشونت و بی اعتنایی شما را از خودش پس میزند ...
تمامی ِ افکار و اعمالش را با ابزار ِ و الفاظ ِ " روشن فکری " توجیه میکند ...
همچنان شما التماس میکنید ...
و او همچنان از شما دورتر میشود ...
شما اشتباه میکنید ...
چون " هیچکسی ، در یک کیسه ی زباله ، دوبار استفراغ نمیکند "
...
...
...
...
...

_ کیسه های زباله _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "

...
...
...
...
...

_ دهان های هرزه _


انسانها واقعیت تورا میبینند ...
نابینا میشوند ...
تو را آنگونه که میخواهند ، در مغزشان میسازند ...
و همانگونه که نیستی ، تو را برای ِ خودت،شرح میدهند...
تنها به قصد آنکه در مقابل افکارشان زانو بزنی و به اسارت ِ مغزهایشان تن دهی ...

اکنون خنده هایشان را برای سرپوش گذاشتن بر جنایتشان نمایش میدهند...
میخواهند تورا عاشق خودشان کنند ...
و با حیرت ِ تمام ، تو عاشقِ تَوَهُمات ِ خود و خنده های آنها میشوی ...

بَنایت را فرو میریزند ...
و آنگونه که میخواهند تورا میسازند ...
تو ضعیف هستی ...
برای از دست ندادنشان ، مجبور میشوی همان چیزی که آنها میگویند بشوی ...
یا به ذلالت و ترسی که از تنهایی برایت ترسیم کرده اند ، تن بدهی ...

"""" آه ... که اکنون ... آنها کاملا بینا هستند ... و تو کاملا نابینا ... """
...
...
...
...
...

_ اسیر ِ دهان های هرزه _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
طرح : اسیر ِ دهان های هرزه _ از گالری زخم ( خودم + جوهر + ذغال + PS cs6 )

...
...
...
...
...

 _ مسیر ِ مرگ ِ یک قاتل _


با تمام وجود و با همه ی زخم هایی که به تو زده اند ، ادامه بده ...
به زودی ، روزی فرا میرسد که با چکه های خونَت ، مسیرت را پیدا میکنی و باز میگردی و از همان جایی شروع میکنی که زخمی شده ای و به قتل رسیده ای ...

""""" و در کنارت میبینی ، آنها که تو را زخمی کرده اند ، عفونت میکنند و از درد ِ غُده های بدخیم ِ زنده بودنت ، میمیرند """""

عقده و عذاب ِ روحی ، سراسر وجودشان را میگیرد ...
بار ها به دنبال سلاح هایشان میگردند ، تا تو را باز به قتل برسانند و متوقف کنند ...

مطمئن باش ، تو همان چیزی میشوی که میخواهی و آنها با آرزوی خندیدن بر سر لاشه ات ، عذاب میکشند و فرسنگ ها از تو دور خواهند ماند ...

انسانیتت را دور نریز ... از نگاه کردنشان لذت نبر ...
زمین خوردنشان را نگاه نکن ... گوش ِ خود را بگیر و به سادگی عبور کن ...

""""" گاهی بوی تعفن ِ جنازه ی آنها ، مغزت را تخمیر میکند و عطر خوش ِلحظات ِ به یادمانی با آنها را ، با یک سطل ِ چرک ِ پر از ادرار ، عوض میکند """""
مثل من ...

...
...
...
...
...

_ مسیر ِ مرگ ِ یک قاتل _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
طرح : رد پای ِ قاتل و مقتول _ از گالری زخم ( خودم + جوهر + ذغال + PS cs6 )

...
...
...
...
...

_ تکه تکه های افکار _

آنها ، برای گرفتن ِ پاکی ِ تو ، با تو رابطه دارند ...
معصومیتت ، چشم آنها را نابینا کرده کرده است و مغزشان را تهی ...
کثیف بودن ِ درونشان ، در تضاد با حقیقت ِ پاک ِ توست ...

بفهم ...
بفهم که نشانه میروند ، اعماق وجودت را ...
بفهم که پاکی ِ توست ، که آنها را به خنده ای وا میدارد ...
خنده های تمسخر آمیز ِ آنها ، تنها تورا از خودت دور میکند ...
و احساس تنهایی را برایت هدیه می آورد ...

آه ...

اکنون خودت را احمق میبینی ، و احمق تر آنچه که آنها به تو القا میکنند ...
یک حیوان ِ رام شده ، شده ایی ...

با غریزه ی طبیعی ِ انسانی ...
معصومیتت را میگیرند ...
زمان ِ کوتاهی در کنارت میمانند ...
وقتی ، بوی ِ تعفن از اعماق وجودت ترشح شد ...
وقتی دقیقا همانند ِ آنها شدی ...
وقتی دیگر تفاوت و پاکی ات ، چشمشان را نگرفت ، به راحتی از کنارت میروند ...

سلام فاحشه ...
برای همخوابگی با تو ، پولی نمی پردازم ...
گلوله ای اینجا بود که افکارت را نشانه رفته بود ...
اشک هایت سرشار از سوال های فلسفی بود ...
که قبل از رسیدن به جواب هایت ، مغزت را تکه تکه کرد ...

...
...
...
...
...

_ حمله ی غریزه _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
طرح : تکه تکه های افکار _ از گالری شهوت ( خودم + جوهر + PS cs6 )

...
...
...
...
...

خنده دار نیست و من هرگز نمیخندم ...
به اینکه سالیان ِ سال دروغ گفتند و من باور کرده ام ...
برای جلوگیری از فرار ِ من از حقیقت ِانسانیت ِ آنها ...

سالیان ِ سال به من دروغ گفتند ...
اما حقیقت را ساده تر از آنچه که آنها فکرش را میکردند از صندوقچه ی کثیف ِ ذهنشان بیرون کشیده ام ...

و اکنون میدانم ،
اسیر ِ انسانهایی شده ایم ،
که " اسپرم هایشان در مغزهایشان تولید میشود ، و عشقشان در لباس های زیر "

مغزهایشان ، حتی میتواند برهنگی ِ وجود ِ پوشیده ات را با تمام وجودش حس کند ...
آنگاه عشق میورزند ، به میزان ِ ترشح ِ مغزشان ...
تو را دوست دارند ، به میزان ِ کشف ِ برهنگی ِ وجودت ...
و تورا درک میکنند ، تا زمانی که جسمشان از تن ِ تو تغذیه میکند ...

اکنون ، تو عاشقانه اسیر ِ قلب ِ پاک و ظاهر ِ بی آلایش آنها میشوی ...
و من با حسرت ، عزادار ِ روزهای ِ از دست رفته ای هستم که طُعمه ی آنها بوده ام ...

...
...
...
...
...

_ اسپرمخانه ی مغز _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
طرح : اسپرمخانه ی مغز _ از گالری شهوت ( خودم + مداد + PS cs6 )

...
...
...
...
...

قدیس ِ تنهایی

اکنون زمان ِ پایان ِ توست ...
به تنهایی ِ درونت خیانت کن ...
از حقیقت ِ خودت دور شو ...
تاریکی ِ ات را از بین ببر ...
به انسانها پناه ببر ...
و آلوده ی آنها شو ...
...
هـ َ هـَ هـَ ...
اکنون آزادی را احساس میکنی ؟؟؟
آزادی را احساس کن ...
احساس کن ...
بَرده ی خوش لباس و خوش چهره ...
آنها باعث میشوند تنهایی را حس نکنی ؟؟؟
دیگر تنهایی را حس نمیکنی ؟؟؟
حس نمیکنی ؟؟؟
نه ؟؟؟
نه ؟؟؟

نه ...
آنها فقط باعث میشوند به اجبار به خودت بفهمانی که اکنون تنها نیستی ...
حقیقت چیز دیگریست ...
تنهایی در درونت غوغا میکند و روحت با کثیف شدن در کنار ِ انسانها بی حس شده است و نمیتواند عمق ِ این تنهایی را به تو بفهماند ...

من هم هنوز صدای ِ گریه هایش از گوش هایم عبور میکند ...
که در تاریکی ِ شب ...
با چشمهایی بُهت زده به چشمهایم نگاه میکرد و میگفت ...
" من از تنهایی می ترسم " ...
و آسمان چه زیباست وقتی میخواهی با دیدنش اشک هایت سرازیر نشود ...
و زیباست دیدن ِ خوشحالی ِ آنها که از خودشان فرار میکنند و به انسانها پناه میبرند ...

بگذار انسانها خوشحال باشند ...

تو ، خودت ، مواظب ِ پاکی ات باش ...
تنها راه نجات این است که " به قدیس ِ تنهایی ات ایمان بیاوری " ...
بگذار پناهت باشند کاغذ هایی سیاه میشوند و هرگز تو را آلوده نمی کنند ...
...
...
...
...
...

_ قِدّیس ِ تنهایی _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
طرح : کاغذ های ِ مقدس ( خودم + مداد + PS cs6 )

...
...
...
...
...

قوانین ِ درون

دیواره ی تن ِ خود را ، با نیزه های سُربی ِ بپوشان تا انسانها نتوانند به تو نزدیک شوند ...

همچون درخت ها بر خاک ریشه کن ، تا نتوانند مسیر ِ قدم هایت را تغییر دهند ...

و آنها که میخواهند دستانِ تو را بگیرند را با طناب ِ قضاوت های ِ سیاهت ، اعدام کن ...

نگذار به تو نزدیک شوند ...

نگذار زیبایی ِ ات را از تو بگیرند ، تا مجبور شوی ، روزی با حسرت و عذاب زندگی کنی ...

...

مطمئن باش به بهانه ی خروج از بحران ِ تنهایی ات ، آنقدر به تو ضربه میزنند که صدای ِ خُرد شدن ِ جسد ِ سرد ِ درونت را خواهی شنید ...
صبر کن ...
صبر کن ...
به نبودن ِ آنها عادت خواهی کرد ...
...
و مطمئن باش ، نابودی ِ تو از زمانی آغاز خواهد شد که :

" به انسانها اعتماد کنی ،
حصار درونت را باز کنی ،
اسرار ِ خود را بازگو کنی ،
و سیاهی ِ درونت را به بهانه ی ورود ِ آنها پاک کنی "

...
...
...
...
...

_ قوانین ِ درون _
سیاهنامۀ " ابر سیاه "
طرح : قوانین ِ درون ( خودم + ماژیک + PS cs6 )

...
...
...
...
...


جنین مُرده

آلزایمر زودرس گرفتم ...
نمیدانم کی بود که همین روزها برایم متولد شد ...
نمیدانم کی بود که همین روزها متولد شده بود ...
وقتی آمد آن قدر خندیدیم ...
بهشت نزدیک بود و حتی عطرش من را به نهایت اش میبرد ...
خوب میداند ...

میگویند " مواظب خنده های از ته دلت باش ... آنها تنها باعث میشوند که روزی اشک هایت به همان شدت نابینایت کند ... "

رابطه ی ما خیلی خوب بود ...
ما خیلی شبیه هم بودیم ...
دوستش داشتم و عجیب عاشق دست هایش بودم ...
دستهایی که گاهی زیر پلک هایم را خشک میکرد ...

ما خیلی خوب بودیم ...
چون من بودم و او نبود ...
یک قاعده ی عاقلانه و غیر منطقی بود ...

"با اینکه نبود ، ولی همیشه برایم بود و نمیدانم بودنش چگونه بود که همه ی قوانین خلقت را نقض میکرد "

رابطه ی ساده ی ما تنها ، با حاملگی ِ مغز ِ من ، پایان یافت ...
هدیه اش ، جنین مُرده ی شش ماهه ای بود که از درون قلبم هیچگاه متولد نشد ...

روانپزشکم خیلی راحت گفت " قلبت را باید سزارین کنیم ، تا بتوانیم برای همیشه از عفونت یک لخته خون ِ احساسی راحت بشوی "

به هرحال ...
من برای امشبش یک شاخه گل رز سپید خریدم ...
در همان کافه نشستم ... سیگارش را کشیدم ... قهوه ی دست نخورده اش را خوردم ...
کادو اش را که همیشه آرزویش را داشت باز کردم و همه اش را خواندم و تولدش را به صندلی خالی اش تبریک گفتم ...

...
...
...
...
...

_ جَنینِ مُرده _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
طرح : جنین ِ مُرده _ از گالری جنین ( خودم + مداد + PS cs6 )


...
...
...
...
...