انسانها واقعیت تورا میبینند ... نابینا میشوند ... تو را آنگونه که میخواهند ، در مغزشان میسازند ... و همانگونه که نیستی ، تو را برای ِ خودت،شرح میدهند... تنها به قصد آنکه در مقابل افکارشان زانو بزنی و به اسارت ِ مغزهایشان تن دهی ... اکنون خنده هایشان را برای سرپوش گذاشتن بر جنایتشان نمایش میدهند... میخواهند تورا عاشق خودشان کنند ... و با حیرت ِ تمام ، تو عاشقِ تَوَهُمات ِ خود و خنده های آنها میشوی ...
بَنایت را فرو میریزند ... و آنگونه که میخواهند تورا میسازند ... تو ضعیف هستی ... برای از دست ندادنشان ، مجبور میشوی همان چیزی که آنها میگویند بشوی ... یا به ذلالت و ترسی که از تنهایی برایت ترسیم کرده اند ، تن بدهی ...
"""" آه ... که اکنون ... آنها کاملا بینا هستند ... و تو کاملا نابینا ... """ ... ... ... ... ...