خنده دار نیست و من هرگز نمیخندم ... به اینکه سالیان ِ سال دروغ گفتند و من باور کرده ام ... برای جلوگیری از فرار ِ من از حقیقت ِانسانیت ِ آنها ...
سالیان ِ سال به من دروغ گفتند ... اما حقیقت را ساده تر از آنچه که آنها فکرش را میکردند از صندوقچه ی کثیف ِ ذهنشان بیرون کشیده ام ...
و اکنون میدانم ، اسیر ِ انسانهایی شده ایم ، که " اسپرم هایشان در مغزهایشان تولید میشود ، و عشقشان در لباس های زیر "
مغزهایشان ، حتی میتواند برهنگی ِ وجود ِ پوشیده ات را با تمام وجودش حس کند ... آنگاه عشق میورزند ، به میزان ِ ترشح ِ مغزشان ... تو را دوست دارند ، به میزان ِ کشف ِ برهنگی ِ وجودت ... و تورا درک میکنند ، تا زمانی که جسمشان از تن ِ تو تغذیه میکند ...
اکنون ، تو عاشقانه اسیر ِ قلب ِ پاک و ظاهر ِ بی آلایش آنها میشوی ... و من با حسرت ، عزادار ِ روزهای ِ از دست رفته ای هستم که طُعمه ی آنها بوده ام ...