" ابر سیاه "

نوشته هایم ، نقاشی هایم ، طراحی هایم ، عکس هایم ، موسیقی هایم و ...

" ابر سیاه "

نوشته هایم ، نقاشی هایم ، طراحی هایم ، عکس هایم ، موسیقی هایم و ...

" ابر سیاه "

۲۶ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

_ گوش _

| ابر سیاه | ۰ نظر


گوش

کاش میشد ، فقط " گوش " داشت برای شنیدن و هیچ " چشمی " نبود برای " دیدن " ...
تا حقیقتِ انسان ها دیرتر فهمیده میشد ...
نیمه قلب ها ، دیرتر آبستن میشدند ...
و جسم های ناقص دیرتر میمُردند ...
...
...
...
...
...


_ گوش _

سیاهنامه ی " ابر سیاه "

طرح : گوش _ از گالری جنین ( خودم + مداد + PS cs6 )


...
...
...
...
...

_ سلام اَمپ _

| ابر سیاه | ۰ نظر


من و امپ

از خیابون های شولوغ میرسم خونه ...
توو فکره اینکه چند ساعت دیگه بیشتر نمونده ...
بالاخره چراغهای خونه دونه دونه خاموش میشن ...
از لای در نگاهی سریع و دیدنه اینکه همه خوابیدن منو از همه چیز بیشتر خوشحال میکنه ...
با یه کبریت ، شمع های روی میز همشون روشن میشن ... و عودِ چوبِ قهوه هم ...
اَمپ on ...
افکت clean ...
ولوم 1 ...
نگاهی به سقف در این فکر که :
" چقدر لذت بخشه وقتی برای رسیدن به یه امپ 15 واتی مجبور باشی چندین ساعت بیشتر در روز کار کنی و بیشتر پولاتو جمع کنی که بتونی با صدای کمِش بدونه اینکه کسی بیدار بشه شبا با یه گیتاره معمولی توو رخت خواب عشق بازی کنی ...
خیلی لذت بخشه وقتی روشنش میذاری و وقتی نصف شب ، توو رخت خواب، تکون میخوری صداشون در میاد ... خیلی میشه باهاش راحت تر خوابید ...
با 150 واتی نمیشه از این شوخیا کرد ...
خلاصه که 15 واتیه عزیز ، به اتاقِ من خوش اومدی /م\
...
...
...
...
...

_ سلام اَمپ _

_ من و فاحشه های شهرم _

عکس : خودم + PS sc6

...
...
...
...
...


ششم خرداد

هدیه ی امسالِ آدمها ...
به مناسبت خلقتِ خداوندی ام ...
آلزایمرِ زودرس ...
به علت مصرف بیش از حدِقرص های آرامبخش ...
میگوید باید ترک کنم ...
میگوید ممکن است برای همیشه به کما بروم ...
اما ...
باور نمیکند که من هنوز برای فراموشی به خوابِ بیشتری احتیاج دارم ...
...
...
...
...
...

_ ششم خردادماه _
سیاه نامه ی "ابر سیاه "
عکس : خودم + PS cs6

...
...
...
...
...


جهنم

ایستگاه آخر ... جهنم ...
با حسی سرشار از حسرت ...
که میتوانست بهتر باشد و نیست ...

یادت می آید که میگفتم :

" مسیری که ایستگاه اولش ، بهشت باشد ، ایستگاه آخرش جایی دیگر است "

و اکنون نه در میانه ی راه ...

در پایان ِ راه ، من پیاده شده ام ...
در ایستگاه آخر ...
جهنم ...
...
...
...
...
...


_ ایستگاه ِ آخر ، جهنم  ِ 

سیاهنامه ی " ابر سیاه "

عکس : خودم + PS cs6

عکاس : یک دوست

...
...
...
...
...

_ شب چهلم _

| ابر سیاه | ۰ نظر


شب چهلم

چهل شب گذشت ...
از شب هایی که باید التماس کنم ، قرص ها و سرنگ های آرامبخش را ...
که اجازه دهند ...
زیرِ نورِ شمع ...
همبستر با سیگاری دیگر ...
ساعتی چشم بر روی هم بگذارم ...
...
...
...
...
...

_ شب چهلم _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
عکس : خودم + PS cs6

...
...
...
...
...


پایه های آزادی

حالت تهوع ...
در پایه های آزادی ...
این بار ، برای درکِ خواسته هایِ آدم ها ...
برای فهمِ نوع آزادی شان ...
شاید دورتر و دور تر از آنها ...
آرامشی باشد ...
که با خیره شدن به نورهایش ...
میتوانی کم کم از آنها فاصله بگیری ...
...
...
...
...
...

_ پایه های آزادی _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
عکس : خودم + PS cs6
عکاس : یک دوست

...
...
...
...
...

_ هفتم _

| ابر سیاه | ۰ نظر


هفتم


امشب شب " هفتمش " است ... و به زودی " سال " هم میگذرد ...
به همین زودی ...
به زودی ...
خیلی زود ...
خیلی زود ...
خیلی خیلی زود ...
خیلی ... زود ...
قول میدم ...
...
...
...
...
...

_ هفتم _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
ویرایش عکس : خودم + PS cs6

...
...
...
...
...

سیاهی


همه چیز خوب است .................................
غرق در سیاهی ام ..............................
چشمهایم را میبندم برای همیــــشه ...
تا سر درگم خاطرات خود نـــشوم ...
تا نفرت فرا نگیرد روحـــــــم را ...
تا رهایی ام را بخـــــواهم ...
تا زندگـــــــــــــی ام را ...
تا پاکـــــــــی ام را ...
...
تا خــودم را ...
صدایم را شنید ...
برف هم جاری شد ...
...
...
...
...
...

_ پایان ِ یک آغاز ِ عاشقانه _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
عکس : خودم 


...
...
...
...
...

_ فال _

| ابر سیاه | ۱ نظر

فال


نشسته بودم توو پارک و با چشمهای خواب آلود داشتم فواره آب و نگاه میکردم و اسید شده بودم روو موزیکای آناتما و داشتم با دپرسیوش حال میکردم که یه هویی یه بچه کوچولو 4،5 ساله پرید جلوم با خستگی که توو صورتش بود ، گفت :

عمو یه فال بخر

گفتم : دمتگرم

دوباره گفت : عمو یه فال بخر

گفتم : ممنون
دوباره گفت : عمو یه فال بخر
گفتم : چش مایی
دوباره گفت : عمو یه فال بخر
گفتم : نوکرتم
دوباره گفت : عمو یه فال بخر
گفتم : آقایی
دوباره گفت : عمو یه فال بخر
گفتم : فدات بشم من
دوباره گفت : عمو یه فال بخر
گفتم : عزیز دلم نمیخرم ازت ... قربونت برم من ... چه صدایی داری ...

گفتش : خب چی میشه یه فال بخری ...
گفتم : آخه سری قبلی ازت یه فال خریدم خراب بود ، کار نکرد که هیچ ، برعکس کار کرد زندگیم خراب شد ...
گفت : فالای من همشون سالمن ... تو بلد نیستی درست زندگی کنی ... !
طفلی با ناراحتی خیلی زیادی توو چشمام نگاه کرد و دوید و رفت ...
...
...
اولش نفهمیدم چی گفت ولی رسیدم خونه فهمیدم راست میگفت یه ذره بچه ...
...
...
...
...
...

_ فال _
قسمتی از _ رمان سیاه _
عکس : از گالری عکس های ثبت شده ی یک مرتد ( خودم + PS sc6 )
عکاس : یک دوست

...
...
...
...
...

_ خانه ی من _

| ابر سیاه | ۰ نظر

خانه ی من


یه زمانی اینقدر خوب بودم ...

اینقدر پاک و سپید بودم ...

که یه اتاقکی رزرو کرده بودن برام ...

آدما نذاشتن ...

لیاقتش نبود توو وجودم ...

حس و حالِ پاکی رو ازم گرفتن ...

جامم دادن به یکی دیگه و پُر کردنش ...

ولی من مطمئنم ...

بالاخره یه روزی جامو پس میگیرم ازشون ...


...

...

...

...

...

...


_ خانه ی من _

من و فاحشه های شهرم

عکس : گلزار شهدای کاشان + PS cs6

عکاس : یک دوست


...

...

...

...

...