" ابر سیاه "

نوشته هایم ، نقاشی هایم ، طراحی هایم ، عکس هایم ، موسیقی هایم و ...

" ابر سیاه "

نوشته هایم ، نقاشی هایم ، طراحی هایم ، عکس هایم ، موسیقی هایم و ...

" ابر سیاه "

۲۷ مطلب با موضوع «-------------- نوشته هایم -------------- :: سیاهنامه ی " ابر سیاه "» ثبت شده است


آرایشگاه درون

همه چیز از آنجا آغاز شد که در اتاقی با دیوار های سپید رنگ ، روحم را حس کردم .
فهمیدم ...
فهمیدم درد دارد این دانستنی که انکارش میکنند ...
سخت میگذشت و دیوارهای سپید روز به روز احمقانه تر به نظر میرسیدند ...
انسانها روحم را از من گرفته بودند ، خشک کرده بودند و وصله شده به خودم برگردانده بودند...
.
اختلافاتِ ما اساسی بود ...
آنها به جسمم نگاه میکردند و به من القا میکردند که " تو دیوانه ای " ...
و من به درونم نگاه میکردم تا با چشمهای کثیفشان مواجه نشم ...
اختلالات ِ هورمونی بهانه شان بود ...!
.
به من میگفتند دیوانه !
آیا من دیوانه ام ؟؟
آیا من دیــــوانه ام ؟؟؟؟
.
"" آنها دیوانه بودن ِ من را باور کرده اند فقط به این دلیل که تعدادشان بیشتر است ""
.
روحم را با سرنگ کشیدم ...
کوتاهش کردم ، مرتبش کردم و آن را شستم و جای دستهایشان را پاک کردم ...
خیلی خوشحال بودم ...
وقتی تغییر را حس کردم ، آنها فهمیدند و تنها ، اتاقم را در آسایشگاه عوض کردند ...
.
اکنون ، هنوز هم در همان آسایشگاه هستم ، فقط در اتاقی که به مجازات،دیوارهایش سیاه است ...

...
...
...
...
...

_ آرایشگاهِ درون _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
عکس : خودم + PS cs6

...
...
...
...
...

_ سطل زباله _

| ابر سیاه | ۰ نظر

سطل زباله

انسانها همیشه فکر میکنند ...

و همیشه خیلی فراتر آنچه فکر میکنن ، بیان میکنند ...

و فقط ، فکر میکنند که آنچه فراتر از فکرشان بیان میکنند ، بهتر است ...

اما نمیدانند ، بیان ِ شان ، نمونه ای از آنچه در ذهنشان است که پرورشش داده اند ...


باور کن اگر میدانستند تمام بدن آنها تنها از یک استخوان تشکیل شده ، هیچ وقت به تو دروغ نمیگفتند ...

اگر میدانستند تمام آنچه را که میخورند دفع میشود ، هیچ وقت حق ِ زنده بودنت را نمیخوردند ...

اگر میدانستند ، تنها با بودن ِ یک استخوان شبیه همان که در بدنشان است ، در گلویشان خواهند مُرد ، جهنم را برایت زندگی نمیکردند ... !

آنها گناهی ندارند و فقط سطحی اند ...

" آنها تنها به سطلی سرشار از کثافت های روز مره فکر میکنند و به دنبال ِ " تو " میگردند تا ، حاصل ِ افکارشان را در مقابلت ، در سطل زباله ای بزرگ تر ، استفراغ کنند "
...
...
...
...
...

_ سطل زباله _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
طرح :
سطل زباله _ از گالری جنین ( خودم + مداد + PS cs6 )

...
...
...
...
...

_ رد پا _

| ابر سیاه | ۰ نظر

ردپادستی برایم تکان داد ...
محو دستهایش شدم ...
با من تصادف کرد ...
از رویم عبور کرد ...
رویش را برگرداند ...
نگاهم کرد و خندید ...
خنده ای از جنس انسانیت ...
محو خنده هایش شدم ...
و دوباره عبور کرد ...
...
بازگشت بالایِ سرم ...
...
...
آرام ، لا به لای زخم هایم را با دستهایش باز کرد ...
عقده های انسانیتش را بر وجودم تخلیه کرد ...
زخم هایم را بست ...
با لبخندی از جنس آرامش ...
رفت ...
...
من در کابوسش ...
خطاب به جسم ِ خاکی ام ...
""" عشقِ من ، گاهی برای ایجادِ تنوع ، دست از احمق بودن بردار """ ...
آنها لایق بخشایش نیستند و تو هنوز ، مشغول عشق بازی با رد پای آنها هستی ...

...
...
...
...
...


_ رد پا _

سیاهنامه ی " ابر سیاه "

طرح : ردِ پا _ از گالری جنین ( خودم + مداد + PS cs6 )


...
...
...
...
...

_ چشم _

| ابر سیاه | ۰ نظر


چشم ها

آغاز تولدِ " جنین ها " ، چشم هاست ...
با چشم ها میبینند ...
و تنها در یک نگاه میتوانند تشخیص بدهند نفرِ بعدی کیست ...
و باز نیمه قلب های خود را ، از از چشمهایشان ، به رخ میکشند ...
و گونه ای نمایش میدهند که انگار تمام وجودشان از احساس مملو شده است ...
..
اما من خیلی چیز ها را میدانم ...
آنها تکه های مغز خود را ، از بینی خود خارج میکنند و به زمین میریزند ...
پاهای ِ خود را دست میگیرند و با جمجمه ای سرشار از سوال ، برای نفوذ به وجودت حرکت میکنند ...
برای من بهتر است که دهانشان را دوخته ببینم ...
صدای تهوع آورشان را دوست ندارم ...
...
حال اگر آنقدر قدرتمند باشی که در مقابلشان بایستی ...
میتوانم به راحتی بگویم ...
آنها با چشم هایشان حمله میکنند و حکومتِ جسم تو را به دست میگیرند ...
...
...
...
...
...


_ چشم _

سیاهنامه ی " ابر سیاه "

طرح : چشم _ از گالری جنین ( خودم + مداد + PS cs6 )


...
...
...
...
...

_ گوش _

| ابر سیاه | ۰ نظر


گوش

کاش میشد ، فقط " گوش " داشت برای شنیدن و هیچ " چشمی " نبود برای " دیدن " ...
تا حقیقتِ انسان ها دیرتر فهمیده میشد ...
نیمه قلب ها ، دیرتر آبستن میشدند ...
و جسم های ناقص دیرتر میمُردند ...
...
...
...
...
...


_ گوش _

سیاهنامه ی " ابر سیاه "

طرح : گوش _ از گالری جنین ( خودم + مداد + PS cs6 )


...
...
...
...
...


ششم خرداد

هدیه ی امسالِ آدمها ...
به مناسبت خلقتِ خداوندی ام ...
آلزایمرِ زودرس ...
به علت مصرف بیش از حدِقرص های آرامبخش ...
میگوید باید ترک کنم ...
میگوید ممکن است برای همیشه به کما بروم ...
اما ...
باور نمیکند که من هنوز برای فراموشی به خوابِ بیشتری احتیاج دارم ...
...
...
...
...
...

_ ششم خردادماه _
سیاه نامه ی "ابر سیاه "
عکس : خودم + PS cs6

...
...
...
...
...


جهنم

ایستگاه آخر ... جهنم ...
با حسی سرشار از حسرت ...
که میتوانست بهتر باشد و نیست ...

یادت می آید که میگفتم :

" مسیری که ایستگاه اولش ، بهشت باشد ، ایستگاه آخرش جایی دیگر است "

و اکنون نه در میانه ی راه ...

در پایان ِ راه ، من پیاده شده ام ...
در ایستگاه آخر ...
جهنم ...
...
...
...
...
...


_ ایستگاه ِ آخر ، جهنم  ِ 

سیاهنامه ی " ابر سیاه "

عکس : خودم + PS cs6

عکاس : یک دوست

...
...
...
...
...

_ شب چهلم _

| ابر سیاه | ۰ نظر


شب چهلم

چهل شب گذشت ...
از شب هایی که باید التماس کنم ، قرص ها و سرنگ های آرامبخش را ...
که اجازه دهند ...
زیرِ نورِ شمع ...
همبستر با سیگاری دیگر ...
ساعتی چشم بر روی هم بگذارم ...
...
...
...
...
...

_ شب چهلم _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
عکس : خودم + PS cs6

...
...
...
...
...


پایه های آزادی

حالت تهوع ...
در پایه های آزادی ...
این بار ، برای درکِ خواسته هایِ آدم ها ...
برای فهمِ نوع آزادی شان ...
شاید دورتر و دور تر از آنها ...
آرامشی باشد ...
که با خیره شدن به نورهایش ...
میتوانی کم کم از آنها فاصله بگیری ...
...
...
...
...
...

_ پایه های آزادی _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
عکس : خودم + PS cs6
عکاس : یک دوست

...
...
...
...
...

_ هفتم _

| ابر سیاه | ۰ نظر


هفتم


امشب شب " هفتمش " است ... و به زودی " سال " هم میگذرد ...
به همین زودی ...
به زودی ...
خیلی زود ...
خیلی زود ...
خیلی خیلی زود ...
خیلی ... زود ...
قول میدم ...
...
...
...
...
...

_ هفتم _
سیاهنامه ی " ابر سیاه "
ویرایش عکس : خودم + PS cs6

...
...
...
...
...