بعد از چند ثانیه خیره شدن ، گفت " من عاشقش شده ام ، خیلی زیباست " برویم کنارش بنشینیم ... " نگاهش کن چه زیباست ... من عاشقش شده ام "
تا به حال همچنین حالتی در چهره ی بهترین همسفرم ندیده بودم ... حس عجیبی بود ... او واقعا عاشق شده بود ... همه ی علائم را داشت ... " نگاه عاشقانه اش ،سرشار از احساس " صدایش میلرزید ... رگ های صورتش سرخ شده بود و قلبش سریع تر میزد ... نگرانی عجیبی در نگاهش بود ... دست های سرد و بی تعادل بود ...
هنگام ِ تعریف ِ معشوقه اش ، خنده ی شیرینش ، صورت چاق و چله اش را میگرفت ... پاکی ِ عجیبی در نگاهش بود ... بُغضی که گلویش را فشار میداد را با همه ی وجودم حس میکردم ... انگار دستهای ِ بغضش گلوی من را می فشرد ...
اگر معشوقه اش ، می فهمید ، این احساسی را که من از او می فهمیدم ، با تمام وجودش محو او میشد ...
_
وااای عجب زیباست ... اگر بتوانم او را از آن ِ خودم کُنَمَش ، اوضاع رو
به راه میشود و میتوانم سکس خوبی داشته باشم ... هر شب ... و یک مدت طولانی
... بدنش را نگاه کن ... عجب پاهایی دارد ... حتما خیلی هم طعم خوبی
دارد ... چشمهایش زیباست ... میتوانم موقع سکس به چشماش نگاه کنم و لذت
ببرم ... _
سرم گیج میرفت ... بیماری ام عود کرد و باز
تهوع همیشگی سراغم آمد و بین بیهوشی می شنیدم که این جمله ها از دهان ِ
همان آدمی بیرون می آمد که عاشقش بود ...
به ثانیه ای نشد که چهره ی مظلومش را ، کیسه ی استفراغ ِ ریخته شده داخل سطل زباله ای حس میکردم ... بوی تعفنش ، غیر قابل تحمل بود ...
مثل احمق ها ، داخل ِوسایلم ، دنبال ِ قرص هایم میگشتم ... قرص هایم روی زمین ریخته شده بود و زیر پاهایم صدای خُرد شدنشان می آمد و من هنوز دنبالشان ، داخل ِکیفم میگشتم ...
دستهای چرکش را که می دیدم ، استرسم بیشتر می شد ... گاهی بین ِ نگاه هایی که به او میکردم ، لحظه ای به اغما میرفتم ...
_ عاشقش شده ام ... برویم طرف ِ او ... _
عشق که از دهانش بیرون آمد ، من خودم را روی زمین تخلیه کردم ... آب دهانم خشک شده بود ... صورتم سفید ... معشوقه اش نگاهم میکرد ... لحظه به لحظه ، بدنم سرد تر میشد ... خودمان را مثل حیوانات ِ شهوت زده ای می دیدم که برای جفت گیری و نوشخوار بیرون آمده بودیم ... با مالیدن ِ چشم هایم هم هیچ چیز تغییری نکرد و هیچ چیز خواب نبود ... درگیر نگاهش به معشوقه اش شدم ، حرف هایش تا سالها از مسیر ذهنم عبور میکرد...
چگونه میتوانستم باز به نگاه های عاشقانه ، به دستهایی که از عشق میلرزند ، به صدایی که بغض کُندش کرده است ایمان داشته باشم ...
آه که شهوت ، با صدا و چشم ها و دست هایت چه میکند که همه ی وجودت را به دروغ گویی وا میدارد.
... ... ... ... ...
_ یک نگاه عاشقانه _ قسمتی از _ رمان سیاه _ طرح : نگاه عاشقانه _ از گالری ِ " شهوت " ( خودم + جوهر + زغال + PS cs6)