ایمان دارم که جامعه هیچ وقت آن چیزی نبوده که میدیدم.همیشه کاملا فرق
داشته و همیشه به نگاه ِ مثبتم تکه ای کثافت میچسباند و مغزم را زخمی
میکرد.
هنوز چند ساعت،از هشداری که به پدر و مادرِ چنتا از
شاگردای دبستانیم بابت " فیلم های پورنی " که داخل مدرسه دست به دست
میشد،نگذشته بود.
بعد از کلاسم ، از خیابان همیشگی روو به پایین پیاده می آمدم ... صدای دوتا دختر رو میشنیدم که مسیر ِطولانی رو پشت سرم میومدن ...
{ یکی از آنها با موبایلش به کسی زنگ زد}
"""" سلام ، خوبی عزیزم؟
ببین صبح مهسا بهم زنگ زد.گفت واسه این چند روز تعطیلات کلید خونه
قدیمیشونو گرفته ، امشب خودشو دوست پسرش میرن ، فردا شب هم گفت اگه بخوای
ما بریم و یه روز دیگه اشو هم نسرین و دوست پسرش برن. ( که نسرین همون دختره کناریش بود و گفت : کثافت چرا منو گفتی ؟ )
میای عزیزم؟بهش بگم که میایم؟خیلی وقته که ......... باشه پس بهش میگم.فعلا بابای عزیزم """"
داشتم موقع حرف زدنشون به این فکر میکردم که چقدر خوبه آدم از این دوستا داشته باشه. ولی وقتی برگشتم که یه نیم نگاهی به چهرشون بندازم ، با صحنه ای مواجه شدم که دیگه هیچی نفهمیدم.
به خودم که اومدم دیدم روی یکی از صندلی های سنگی ِ کنار خیابون دراز
کشیدم و صاحب یکی از ساندویچی های اون مسیر ، برام آب قند داره هم میزنه و
چند نفری هم دورم جمع شدن.
" اونا فقط 2 تا دختر 15 ، 16 ساله با رپوش مدرسه بودن "
خیلی فجیع بود.از سر درد و فشار عصبی چشمام رو بسته بودم و سرم رو با دستهام فشار میدادم. فکر کنم بیماری ام عود کرده بود چون صبح هم همینطور شده بودم، وقتی میخواستم " ورود ِ فیلم های پورن به دبستان " رو به مادر پدرهای شاگردام تبریک بگم.
وقتی با عصبانیت بهشون گفتم که امیدوارم " فاحشه های خوبی تربیت کنید که
ما هم بتونیم وقتی سن و سالمون بالا رفت استفاده کنیم "
دیگـــــــــــــــه نفهمیدم چی شد ........
... ... ... ... ...
_ رشد ِ فاحشه های کوچک _ _ من و فاحشه های شهرم _ طرح : تفاوت ِ باور و حقیقت _ از گالری زخم ( خودم + جوهر + ذغال + PS cs6 )