هدیه ی امسالِ آدمها ... به مناسبت خلقتِ خداوندی ام ... آلزایمرِ زودرس ... به علت مصرف بیش از حدِقرص های آرامبخش ... میگوید باید ترک کنم ... میگوید ممکن است برای همیشه به کما بروم ... اما ... باور نمیکند که من هنوز برای فراموشی به خوابِ بیشتری احتیاج دارم ... ... ... ... ... ...
حالت تهوع ... در پایه های آزادی ... این بار ، برای درکِ خواسته هایِ آدم ها ... برای فهمِ نوع آزادی شان ... شاید دورتر و دور تر از آنها ... آرامشی باشد ... که با خیره شدن به نورهایش ... میتوانی کم کم از آنها فاصله بگیری ... ... ... ... ... ...
نشسته
بودم توو پارک و با چشمهای خواب آلود داشتم فواره آب و نگاه میکردم و اسید
شده بودم روو موزیکای آناتما و داشتم با دپرسیوش حال میکردم که یه هویی یه
بچه کوچولو 4،5 ساله پرید جلوم با خستگی که توو صورتش بود ، گفت :
عمو یه فال بخر
گفتم : دمتگرم
دوباره گفت : عمو یه فال بخر
گفتم : ممنون دوباره گفت : عمو یه فال بخر گفتم : چش مایی دوباره گفت : عمو یه فال بخر گفتم : نوکرتم دوباره گفت : عمو یه فال بخر گفتم : آقایی دوباره گفت : عمو یه فال بخر گفتم : فدات بشم من دوباره گفت : عمو یه فال بخر گفتم : عزیز دلم نمیخرم ازت ... قربونت برم من ... چه صدایی داری ...
گفتش : خب چی میشه یه فال بخری ... گفتم : آخه سری قبلی ازت یه فال خریدم خراب بود ، کار نکرد که هیچ ، برعکس کار کرد زندگیم خراب شد ... گفت : فالای من همشون سالمن ... تو بلد نیستی درست زندگی کنی ... ! طفلی با ناراحتی خیلی زیادی توو چشمام نگاه کرد و دوید و رفت ... ... ... اولش نفهمیدم چی گفت ولی رسیدم خونه فهمیدم راست میگفت یه ذره بچه ... ... ... ... ... ...
_ فال _ قسمتی از _ رمان سیاه _ عکس : از گالری عکس های ثبت شده ی یک مرتد ( خودم + PS sc6 ) عکاس : یک دوست
وقتی خسته ای ... از دست آدم های آهنی شده ی شهری ... به خاک پناه ببر ... به خاک پناه ببر ... او تو را دَرک خواهد کرد ... او از جنس ِ توست ... تو را درک خواهد کرد ...